گروه تئاتر کوچک بوکان - "تادئوش کانتور" کارگردان نوگرای لهستانی
دوستان گرامی پیش از این که پست اصلی را تقدیمتان کنم باید مسئله ای را خدمتتان عرض کنم.
پدر گرامی من یکی از مخاطبان همیشگی این وبلاگ است و مدام سر می زند و کامنت می گذارد.
ایشان چندی پیش به من گفتند:
" چرا فقط در باره ی مرگ و تاریکی و بیماری و فضاهای وهم آلود می نویسی؟
من در پاسخ ایشان باید بگویم:
" مکتبی را که من از ابتدا انتخاب کردم که درباره اش مطلب بنویسم مکتبی است که به بعد غمگین و تاریک زندگی می پردازد و چیزی برای شادی و شادمانی در این مکتب وجود ندارد."
دوستان گرامی [ابزورد] فراتر از یک مکتب است و به زیبایی خاصی انسان عاصی معاصر قرن بیست و یک را نشان می دهد.
درست است که این فضا فقط از روی فاز منفی و بدبینی عبور می کند اما در نهایت راهی است که از تاریکی به نور می رسد.
بیش از این که به ظاهر امر توجه کنید باید به نتیجه و بطن اثر دقت کنید و درونمایه ی آن را با گوشت و خون و روحتان دریابید.
آنوقت است که دیگر از بیماری و تاریکی و غم و رنج نمی ترسید.
[ابزرود] مسیری است گنگ که به نتیجه و مقصدی گویا می رسد.
از روی فاز منفی عبور کنید و از راههای تاریک و سخت و پر پیچ و خم آن بگذرید تا به نور و روشنایی برسید.
در ای
ن پست قرار است درباره ی
(تئاتر مرگ و تادئوش کانتور)
مطالبی تقدیم حضورتان شود.
همان طور که در پست قبل قول داده بودم اکنون به سراغ این کارگردان بزرگ لهستانی می رویم و با هم سیری در تئاتر مرگ خواهیم داشت
تادئوش کانتور یا تصویرگر مرگ؟
انسان قرن بیست یک با چه معیارهایی زندگی می کند؟
آیا نگاهش به جهان هستی چگونه است؟
آیا هنجارهای قرن بیستم را هنوز هم می پذیرد؟
آیا برای انسان غربی واقعا خدا مرده است؟
اینها سوالهای مطرح شده در کتاب ( کانتور و سایه ی مرگ) است که توسط ( ژان پوبوشوا) نوشته شده است.
این نویسنده ی معاصر یکی از بزرگترین نظریه پردازان پست مدرن به شمار می رود که نگاهش را فقط معطوف افراد به خصوصی می کند و چه با ظرافت و قوت تمام با پارارگراف هایی که همه عنوان دارند به این سوالها پاسخ می گوید.
وقتی درباره ی زمان های موازی می گوید چنان دردی در قلب مخاطب پدیدار می گردد که گویی لحظه ای بیش به اعدامش نمانده است!
بخش هایی که دوست عزیزمان ( سالسا) ی بزرگوار از فرانسه ی این کتاب ترجمه کرده را در اختیارتان قرار می دهم.
امیدوارم که بخوانید و لذت ببرید.
در همین جا از این دوست بزرگوار به خاطر زحماتی که برای وبلاگ می کشند تشکر می کنم.
زنی در حال عکس گرفتن از سربازان مرده است.
سربازان به سان مرده های متحرک به دوربین خیره شده اند و چنان چهره ی سردی دارند که روح را در کالبد منجمد می کنند.
سربازان با لباس های خاکی نشسته اند و قاب مرگ را تشکیل داده اند.

مردی با خشونت بسیار زیاد بر صندلی کوچکی نشسته است و قهوه ی تلخ می نوشد.
چوب دستی نسبتا بلندی در دست دارد و منتظر است بازیگری خطا کند یا از تصویر مرگ خارج شود.
این مرد بزرگ و هنرمند بی همتا کسی نیست جز ( تادئوش کانتور) بنیان گذار تئاتر مرگ و گروه رعب انگیزش (کریکوت ۲).
با چهره ای اخمو و بصیار شرور بر روی صندلی مخصوص خود نشسته است و مانند حاکمی بر تخت پادشاهی حکم می راند.
فقط کافی است نگاه هایی که به بازیگرانش می کند را دنبال کنید تا متوجه بشوید چگونه مانند رهبر ارکستری با علائم و نگاهها با بازیگران حرف می زند.
او بر روی صندلی قهوه ای رنگ چوبی خود نشسته است و مشغول کارگردانی در اجرای اصلی است!
اجرایی که تماشاگران در آن حضور دارند!
دو پیرمرد دوقلو در نقش های خودشان با لباس های خاکی رنگ مشغول ایفای نقش هستند.
گریم ندارند و با طنابی به یکدیگر بسته شده اند.
زنی مشغول عکس گرفتن از سربازان است.
از دستگاه های صوتی با وات بسیار بالا نوایی ترسناک به گوش می رسد.
لحظه ای صدا تا اوج جنون بلند می شود و در لحظه ای ناگهان از حرکت بازمی ایستد.
صدای ناله و افکت شکنجه از دستگاه ها شنیده می شود.
باید خیلی قوی و خوددار باشید که بتوانید این اجرا را تا به انتها ببینید و دوام بیاورید و سالن را ترک نکنید.

پیرزنی سوار بر دوچرخه ی غراضه ای وارد صحنه می شود و به محض اینکه به وسط صحنه رسید پهن زمین می شود و تا به آخر همانجا می ماند.
مرد غولپیکری بالای سر پیرزن و دوچرخه اش می رود و با خوشحالی فریاد می کشد:
" دوچرخه رو خاک کنید "
گویی اصلا پیرزن را نمی بیند و انسان در وسایل دست خویش گم شده است!
در این لحظه تادئوش کانتور فنجان قهوه را زیر پا خرد می کند و به دوقلوها اشاره می کند.
دوقلو ها با لبخندی ماسیده بر لب به سوی پیرزن می روند و دوچرخه را کشان کشان تا گودالی می برند و کشیشی با دماغ دلقک وار بالای سر دوچرخه می رود و دعا می خواند و برای دوچرخه آرزوی رستگاری می کند!

این تصاویر ساخته ی یک ذهن خلاق و بیمار هستند که با زیبایی و نظم خاصی یکی پس از دیگری می آیند و می روند.
گاه نور به شدیدترین درجه ی ممکن می رسد و گاه چنان تاریک می شود که به سختی می توان بازیگران را با این لباس های چرک و تیره را دید.
گروه تئاتری (کریکوت ۲) که به معنی (سیرک ) است در واقع کشتارگاهی است که تماشاگران برای دیدن اجساد می آیند و بعضی با لذت تمام و برخی با چندش و شوک به این تصاویر نگاه می کنند.
حتی منتقدان میخکوب بر صندلی های خود چنان محو تماشای این تصاویر هستند که نمی توانند خطی بر دفتر یادداشتهایشان بنویسند و صدای افکت ها چنان شوک آور و جنون آمیز است که گاه تماشاگران را طوری غافلگیر می کند که از صندلی خود می جهند! این تکنیک کانتور در شوکه کردن و آزردن تماشاگر است!
تصاویری حزن انگیز و مرده که یادآور دو جنگ جهانی و جنایت های مارکسیست ها و نازی ها به جهان و انسان است.
این تصاویر با نظم و ظرافت خاصی به تماشاگر نشان داده می شوند و هیچ بازیگری حتی یک میلیمتر از آن چیزی که قرار است آنطرف تر نمی رود و اگر بازیگری خطا کند با تادئوش کانتور دیکتاتور و خشمگین طرف است و چنان با چوبدستی تنبیه می شود که از حال می رود.
در ابتدا و انتهای هر تمرین بازیگران باید از دست این عزرائیل خشمگین چوب بخورند.
فرقی نمی کند که خطایی کرده باشند و یا نه و اگر یک خدای ناکرده مرتکب کوچکترین خطایی که به چشم هم نمی آید شد همگی تنبیه می شوند و هیچ گاه تشویقی در کار نیست.
گاه این تمرین ها به دوازده ساعت می رسند و بدون کوچکترین وقفه ای ادامه می یابند تا لحظه ای که آخرین بازیگر هم از پا بیفتد!

تئاتر مرگ از کجا شروع شد؟
گروه (کریکوت ۲) یکی از جذاب ترین و خارق العاده ترین گروههای تئاتری است و بنیانگذار این گروه نخبه ای است که هرگز در عالم تئاتر تکرار نخواهد شد.
گروه کریکوت ۲ در لهستان مارکسیستی در خفقان فوق العاده سخت و تیره تشکیل شد و مکان تمرین این گروه زیر زمینی متروک و کهنه بود که با هر قدم چنان خاکی به هوا بلند می شد که انسان نفسش بند می آمد.
این زیرزمین متعلق به یک (یهودی) بود که از مهلکه جسته بود.
کانتور و دو بازیگر دوقلویش که وفادارترین نزدیکانش بودند این زیرزمین را با هم کرایه کرده بودند و در این زیرزمین به تمرین های مخفیانه ی تئاتر می پرداختند.
********---------=========*******

[تادئوش کانتور و تئاتر مرگ] می باشد که حول محور یکی از مهمترین نمایشنامه های این گروه یعنی (کلاس مرده) است.
در پست های پیشین این وبلاگ یک مطلب درباره این کارگردان لهستانی و گروه نه چندان معروفش و ژانر غریب آنها تقدیم حضورتان شد ولی گسترده گی مطلب باعث شد حق مطلب ادا نگردد و البته در یک یا دو نوشتار نمی توان قدرت این کارگردان و گروه عجیب و غریبش را نشان داد.
کلاس مرده - بیان فانتزی کانتور
صحنه کلاس درس را نشان می دهد که تعدادی پیرمرد و پیرزن با چهره هایی رنگ باخته خاکستری و لباس های قدیمی و مندرس پشن نیمکت های چوبی فرسوده با حالت هایی عجیب و غریب و گروتسک وار نشسته اند.
آنان همچون فیگورهای یک تابلوی نقاشی بی حرکت و در سکون مطلق قرار گرفته اند.
آنگاه (پیرشاگردان مرده) با نگاه هایی خالی و مات و بی رنگ در نهایت آهستگی و کندی به حرکت می آیند،دست های چروکیده و بی رمقشان بالا می رود و با انگشتان اشاره (اجازه) می خواهند.
دمی بعد (هیچ کسی) آنها را فرا می خواند و شاگردان پیر بی هیچ صدایی در گنگی محض بر نوک پا و دزدکی خارج می شوند.کلاس خالی می ماند...
شولتس پیرمردی بود که در اواخر زندگی خود تصمیم می گیرد به مدرسه برود و مدرسه را دوباره از کلاس اول شروع کند.
تغییری که کانتور در این داستان ایجاد کرد این بود که پیر مردان او از قلمرو مرگ به مدرسه باز می گشتند.
کانتور در گوشه ی صحنه با حرکت دست نمایش را با موسیقی شادی به جریان می اندازد.
شاگردان پیر وارد کلاس می شوند اما این بار با انرژی و سرزنده در حالی که بر پشت و شانه های هرکدام شان عروسک هایی نصب شده است.
عروسک هایی با قیافه های بچه گانه.
آنها در واقع خود شاگردان پیر هستند
.نشانه هایی از زمان از دست رفته ی کودکی شان.
کانتور از عروسک ها و آدمک ها استفاده می کند.پیرمرد همزاد دوران جوانی اش را بر دوش می کشد.
عروسک کودکی در لباس مدرسه!

کانتور در کلاس مرده روایتی فانتزی را از مرگ تصویر می کند.
در اجرای این نمایش سطوح واقعیت و خیال چنان درهم آمیخته شده اند که آن را به گونه ای فانتزی کامل نزدیک می کند.
شاگردان پیر واقعیاتی هستند که از زمان حال به گذشته سفر کرده اند و عروسک های همراه شان خیال زمان حال و عینیت خودشان در زمان گذشته اند.
این تداخل زمانی (حال و گذشته) و مفهومی (خیال و واقعیت) جنبه ای متافیزیکی به اثر می دهد و کانتور با حضور شاگردان پیر توهم واقعیت را همواره در برابر خیال قرار می دهد.
در بازگشت به گذشته گویی گذشته روای حال است.
کانتور می گوید:
" ما می خواهیم لحظه ای از زندگی سپری شده ی خود را یک بار دیگر زندگی کنیم.
این باز آفرینی بخشی از جامعه بر اساس زندگی گذشته بود...آفرینش گذشته ... آینده نیامده است آنچه محسوس است و وجود داشته گذشته است..." اجرای این نمایش بازگشت به عالم خاکی است
او در صحنه حضور دارد و لحظاتی اجرا را متوقف می کند.
چیزی چون یک پرده نقاشی شکل می گیرد.
توهم (خیال صحنه ای) می شکند و دوباره مرزهای واقعیت آشکار می شوند.
گویی او ما را بر سطحی لغزان از سویه ی خیال به سویه ی واقعیت می راند.
فرو رفتن حال در گذشته و گاه (با تصویر حوادث جنگ) آینده در گذشته - سطوح زمانی را برای تماشاگران مغشوش و شگفت می سازد.
گویی از این درهم آمیزی زمان ها گونه ای - بی زمان - یا ساحت زمانی فانتزی به وجود می آید.
که در آن تعیین زمان واقعی (گذشته - حال یا آینده) امکان پذیر نیست.ا
ینجا زمانی است میان زمان ها به گمانی واقعی و به باوری خیالی.
عروسکهایی که همراه شاگردان پیر بودند و بعد وجودی آنها را در گذشته و حال یا خیال و واقعیت از هم جدا می ساختند این دو بخش متفاوت هم زمان با هم در صحنه ای بازی می کردند.گاه واقعیت می گریزد و خیال می ماند.
(زن پشت پنجره فریاد می زند :
" بچه ها زنگ تفریح" ناگهان شاگردان پیر همچون از بند رستگان با هیاهو بیرون می روند و عروسک های بی جان پشت نیمکت ها باقی می مانند.
گاهی نیز خیال و واقعیت ارتباطی با دلنشین با هم برقرار می کنند.
گویی حال (واقعیت) در پیوندی نزدیک با گذشته (خیال) آن را یاد می کنند و با خاطره ای شیرین او را مورد مهر قرار می دهد:
زن نظافت گر با جارویی بزرگ و وسایل کارش می آید و بعد از تمیز کردن کلاس همچون مراسم ویژه مرده شوی خانه ها به شستشوی عروسک - شاگردان می پردازد.
در اجرای کلاس مرده پدیده ی هم جواری (مرگ و زندگی) زمینه ی اصلی است.
شاگردان پیری که مرده اند و عروسک هایی که تجسم خیالی کودکی آنها هستند.
شاگردان پیر که از مرگ گذشته شان بازگشته و اکنون زنده اند در مرگ سربازان جنگ اشک می ریزند.
پیرمردی با دوچرخه اش عروسک فرزند مرده اش را به جایی می برد.
سرباز مرده ای بر می خیزد و به سویی می رود.
این ترکیب های همزمان تجسم مرگ و زندگی چون مرز طولانی خیال و واقعیت پایانی ندارد.
تماشاگر با شخصیت هایی روبه رو می شود که از فرط آشنایی غریبه می نمایند.
شاگردان پیر مدرسه، شاگرد مدرسه موضوع آشنایی است که با یر شدن وجهی غریب و شگفت یافته است.
خیال کودکی چون عروسک هایی همراه یران به دلیل ساختار واقعی کودکانه به لحاظ شکلی و فیزیکی مفهوم آشنایی است که در کنار یر شاگردان موهوم و بیگانه به نظر می رسد.
کلاس مرده اثری است که تعلیق زمانی (گذشته و حال) مفهومی (مرگ و زندگی) و موضوعی (آشنا و بیگانه) در واقعیتی در خیال و خیالی در واقعیت آفریده است که آن را به یکی از بهترین نمونه های نمایش های گونه فانتزی تبدیل کرده است.
کانتور می گوید (این آفرینشی تازه است با پاره هایی باقی مانده از گذشته) نمایش حال با پاره هایی از گذشته و نمایش واقعیت با پاره هایی از خیال...این اوج فانتزی است و بس...
نوشته شده توسط آرش وزیری