گروه تئاتر کوچک - اتود "مرد و زن" از رضا تجویدی
مرد و زن
این کار یکی از اتدهای کلاس نمایشنامه نویسی بود که خیلی زیاد دوستش دارم.طرح آن از داستان " میس بریس گردل انجام وظیفه می کند " اثر استاسی اومونیه به ذهنم خطور کرد که سالها پیش خوانده بودمش.کلاس نمایشنامه نویسی هم به جای حساسی رسیده بود و کار از انرژی خوبی برخوردار شده. قسمتی را که زن در اتاق مرد غریبه گیر افتاده به پیشنهاد استاد از مونولوگ به مکالمه با موبایل تغییر دادم.دوست دارم روی این اثر کار کنم و یک بار دیگر بازنویسیش کنم. درصورتی که اثر را خواندید بسیار خوشحال می شوم از نظراتتان آگاه شوم تا در بازنویسی آن را مد نظر داشته باشم.
درصورتیکه گروه تئاتری قصد اجرای اثر را داشت، خوشحال می شوم با من در تماس باشد.
مرد و زن
صحنه لابی هتل است.زن و مرد آنجا نشسته اند.
مرد 1 : اونا کی بودن؟
زن 1 : ماشینشونو دیدی؟ خودشون رنگش کرده بودن، قرمز عین لبو.نبودی ببینی تو ساحل چه دیوونه بازیایی در می اوردن، اون مو فرفریه همش با موبایلش حرف می زد، اونا هم دست و پاشو گرفتن و از روی صخره انداختنش تو دریا، بیچاره عین موش آب کشیده اومد بیرون، از موبایلشم آب می چکید.داشتم میومدم هتل که تو راه دیدمشون، منو تا اینجا رسوندن، ویلاشون همین نزدیکیاست.
پیشخدمت به آنها نزدیک می شود.
پبشخدمت : چیزی میل دارید؟
مرد 1 : نه.
پیشحدمت می خواهد برود.
زن 1 : نه صبر کن، دو تا نسکافه بیار.
پیشخدمت : چشم.
زن رو به مرد : تو امروز چته؟ چرا اینقدر عنقی؟
مرد 1 : چیزی نیست.
زن 1 : باید تو هم میومدی، همش گرفتی نشستی تو هتل.
مرد 1 : ولی مثل اینکه بدون من بیشتر بهت خوش می گذره.
زن 1 : این چه حرفیه! اگه تو باهام باشی خیلی بیشتر خوش میگذره، می تونیم هر روز با هم تا اسکله قدم بزنیم و لذت ببریم ولی تو همش تو اتاق نشستی و بیرون نمیای، چه تو خونه و چه اینجا.
مرد 1 : گفتم که باشه ولی وقتی کارم تموم شد.
زن 1 : منظورت نوشتن اون رمانه؟ تو رو خدا اینجا دیگه بزارش کنار، ما اومدیم چند روزی استراحت کنیم و خوش باشیم.
مرد 1 : ولی من اومدم اینجا بنویسم.
زن 1 : تو مرد من هستی، شوهرم، می تونی اینو بفهمی؟
پیشخدمت سفارش را روی میز می گذارد.مرد از روی صندلی بلند می شود و می خواهد برود.
مرد 1 : من میرم اتاق.
زن 1 : نسکافتو نمی خوری؟
مرد 1 : نه.
زن 1: باشه عزیزم، تو برو منم الان میام.
مرد می رود.
صحنه راهرو هتل است.اتاقها دریف کنار هم هستند و هرکدام با شماره ای که بر در آنها قرار داده شده مشخص شده اند.زن وارد اتاق شماره 362 می شود و در را می بندد.با بسته شدن در، دستگیره در می افتند.
زن 1 : اه، تو دیگه چت بود!
زن مانتویش را در می آورد و به چوب لباس آویزان می کند.چراغ را روشن می کند. ناگهان متوجه می شود اتاق را اشتباه آمده و مردی روی تخت خواب است.زن می خواهد جیغ بکشد ولی جلوی خودش را می گیرد.آهسته کنار در می رود و چراغ را خاموش می کند.
زن 1 : خدایا، حالا چه خاکی تو سرم بریزم؟
زن سعی می کند هر طور شده اهرم در را جلو بکشد و در را باز کند.اول با دست امتحان می کند و بعد از سنجاق سرش استفاده می کند ولی تلاشش بی فایده است.زن که از باز شدن در ناامید شده ، با دوستش تماس می گیرد.
زن در حالی که آهسته با موبایل صحبت می کند : می گی چکار کنم؟ اکه داد بزنم حتماً یکی پیدا میشه از اون ور در صدامو بشنوه و بیاد درو باز کنه.اتاقم باید همین اتاق بغلی باشه، اره شاید خسرو صدامو بشنوه و بیاد کمک.
ولی نه افتضاح میشه، این بیچاره هم از خواب می پره،شوکه میشه.
خودشو بیدار کنم؟ اره هر چی باشه مردا تو این کارا زرنگ ترن حتماً می تونه درو باز کنه.
ولی من که نمی دونم چه جور مردیه! تازه این منم که تو اتاقش سبز شدم، اگه یه وقت با این وضع فکری به سرش زد چی؟
برای جیغ زدن هم دیگه دیر شده، از وقتی که تو این اتاق گیر افتادم خیلی گذشته، خدمتکار هتل هم منو دید که امدم تو.
ناگهان زم عطسه می کند.
مرد 2 بیدار می شود.
مرد 2 : هان! چی بود؟ کی اونجاست؟
زن خودش را در تاریکی پنهان می کند.
زن 1 : اقا، یه لحظه گوش بدید.
مرد بلند می شود و به طرف زن می رود.
مرد 2 : مهین تویی؟
زن به سرعت چراغ را روشن می کند.
زن 1 : هی هی وایسا ، جلوتر نیا که جیغ می کشم تا همه بریزن اینجا، شوهرم هم همین اتاق بغلیه!
مرد 2 : اصلاً بگو بیبینم تو کی هستی؟ اینجا تو اتاق من چکار می کنی؟ با اجازه کی اومدی تو اتاق هان؟ نکنه دزدی؟
زن 1 : صبر کن تا واست توضیح بدم.
مرد 2 : چه توضیحی؟
زن 1 : اول یکم برو عقب.
مرد عقب می رود.
مرد 2 : خوبه خانم؟
زن 1 : راستش من اشتباه اومدم تو این اتاق، اتاق خودمون همین بغلیه، اتاق 363، شوهرم الان منتظرمه.
مرد 2 : خوب پس بفرمایید تشریفتونو ببرید اونجا.
زن 1 : آخه مشکل اینجاست دستگیره در دررفته لامسب، جا هم نمی ره.
مرد به طرف در می رود، زن خودش را کنار می کشد.
مرد 2 : بزار ببینم.
مرد نگاهی به در می اندازد.
مرد 2 : اهرم خیلی رفته عقب، باید با چیزی کشیدش بیرون.
زن سنجاق سرش را به مرد می دهد.
زن 1 : ببین این خوبه؟
مرد در حالیکه سنجاق را از دست زن می گیرد نگاهی به صورت زن می اندازد.
مرد 2 : نمی دونم،باید امتحان کنم.
مرد در حالیکه با اهرم در ور می رود : گفتی این آقایی که تو اتاق بغلیه شوهرتونه؟
زن 1 : آره.
مرد 2 : چکار می کنه؟
زن 1 : کتاب می نویسه، داستان، رمان.
مرد 2 : پس نویسندس.
زن 1 : کاشکی نبود.
مرد 2 : چرا؟
زن 1 : همیشه یه جا نشسته یا می نویسه یا تو فکره.
مرد 2 : زن من هم اهل کتابه.
زن 1 : می نویسه؟
مرد 2 : نه، می خونه و همیشه فکر می کنه که من یک مرد کودنم.
زن 1 : اگه باز نمیشه ولش کن، اصلاً بیا زنگ بزن به این مدیر هتل- بگو بیاد درو باز کنه، مرده شور خودشو و هتلشو ببره.
مرد 2 : مگه دست خودشه که باز نشه! اصلاً می خوای درو بشکنم ؟
زن 1 : نه آقا لازم نیست، همون که زنگ بزنی کافیه.
مرد 2 : ایناها، بالاخره اهرم امد تو دستم.
زن دستگیره را به مرد می دهد.
زن 1 : بیا ، دستگیره رو بزن بهش.
مرد دستگیره را به اهرم وصل می کند و می خواهد در را باز کند که ناگهان صدایی از بیرون شنیده می شود.
مرد 2 : وای بدبخت شدیم.
زن 1 : چی شد؟
مرد 2 : خودشه، داره میاد.
زن 1 : کی؟
مرد 2 : زنم.
زن 1 : بزار من برم بیرون.
مرد 2 : نه، اگه ببینتت بدبخت میشیم، هم برای تو بد میشه هم برای من ، تو که نمیشناسیش.
زن 1 : پس می گی چکار کنم؟
مرد 2 : یه جا قایم شو، زود باش.
زن 1 : کجا ؟
مرد 2 : برو زیر تخت .
زن به سرعت زیر تخت می رود.
مرد 2 : سعی می کنم یه طوری از اتاق ببرمش بیرون، تو هم بعد از اینکه ما رفتیم برو بیرون.
زن 1 از زیر تخت : باشه.
زن 2 با کلید در را باز می کند و وارد اتاق می شود.مرد روی تخت دراز کشیده.
مرد 2 : سلام عزیزم.
زن 2 : سلام.
مرد 2 : خوش گذشت؟
زن 2 : چی خوش گذشت، نشسته بودم تو لابی داشتم کتاب می خوندم.
مرد 2 : می گفتی منم میومدم.
زن 2 : اِ ...، راست می گی؟
مرد 2 : می خوای بریم ساحل قدم بزنیم؟
زن 2 : نه، ساحل این موقع روز کسالت اوره، گرم هم هست.
مرد 2 : پس بریم تو لابی یه بستنی بخوریم.
زن 2 : اگه هوس بستنی کردی زنگ بزن بگو 2 تا بستنی بیاره بالا.
مرد 2 : ولی عزیزم، بریم همونجا بخوریم خیلی بهتره.
زن 2 : معلوم هست تو امروز چت شده؟
زن دکمه های لباسش را باز می کند و بطرف چوب لباس می رود، ناگهان چشمش به مانتوی زن 1 می افتد.
زن 2 : این دیگه چیه؟
مرد 2 : چی؟ من چه می دونم.
زن 2 : چشمم روشن،گفتم که اینگار اینجاها یه خبرایی هست.
مرد 2 : نه بابا ، چه خبری؟
زن 2 : بگو ببینم کجاست؟ زود باش .....
مرد 2 : نه به خدا مهین، هیچ خبری نیست.
زن 2 : می گی کجاست یا خودم پیداش کنم؟
زن به طرف تخت می رود، مرد مانع می شود که او زیر تخت را بگردد.
مرد 2 : حالا اینهمه جا، درست باید از همینجا شروع کنی؟
زن 2 : برو کنار ببینم، تو هنوز زنها رو نشناختی.
زن 1 خودش از زیر تخت بیرون می آید.
زن 1 : خانم بزارید تا همه چیزو واسطون توضیح بدم.
زن 2 : بیا بیرون ببینم زنیکه ی هرزه.
مرد 2 : مهین این چه حرفیه، این که گناهی نداره.
زن 2 رو به مرد 2 ، زن جلو می رود و مرد قدم به قدم عقب نشینی می کند.
زن 2 : چه غلطا، ازش دفاع هم مکی کنی هان؟ یه بلایی سرت بیارم که مرغای آسمون به حالت گریه کنن.
مرد 2 : بابا سوء تفاهم شده، یه لحظه گوش کن تا برات بگم چی شده.
زن 2 : از مردی میندازمت ، هم خیال خودمو راحت می کنم هم خیال تو رو .
مرد 2 : مهین ....
زن 1 : د ... خانم چرا نمی زاری توضیح بدیم!
زن 2 : تو یکی خفه شو، حساب تو هم می رسم.
صدای مرد 1 از بیرون اتاق شنیده می شود که دارد با خدمتکار هتل حرف می زند.
زن 1 : خسرو ، خسرو ، کمکم کنید .....
مرد 1 با شنیدن صدا وارد اتاق می شود.
مرد 1 : مریم، تو اینجا چکار می کنی؟
زن 2 : بپرسید که چکار نمی کنه!
مرد 2 : مهین، بس کن دیگه.
مرد 1 : میشه بگید اینجا چه خبره؟
زن 2 : هیچی، بپرسید این زن تو اتاق با شوهر من چکار داشتن، وقتی رسیدم ایشون از زیر تخت امد بیرون.
مرد 1 به چشمان زن 1 نگاه می کند.
زن 1 : هیچی نیست به خدا، خسرو دارم راست می گم.
مرد 1 : ساکت شو مریم، دیگه شورشو در اوردی.
زن 1 : حالا می خوای چکار کنی؟
مرد 1 : همین فردا طلاقت می دم.
زن 1 گریه کنان از اتاق خارج می شود.
مرد 2 : بابا چرا شما اینجوری می کنید؟ اون بدبخت که گناهی نکرده، اشتباهی اومده بود تو اتاق بعدش هم از شانس بدش دستگیره در می افته و در خراب میشه، نتونسته بود درو باز کنه و بره بیرون ، الان هم داشتیم دستگیره درو درست می کردیم.
زن 2 : خوبه خوبه ، تو دیگه نمی خواد دروغ سر هم کنی و داستان دربیاری.
مرد 2 با عصبانیت از اتاق بیرون می رود و در پشت سرش بسته می شود. دستگیره در جدا می شود و به زمین می افتند.
مرد 1 : اینا کجا رفتن؟
زن 2 دستگیره را بر می دارد و می خواهد آن را جا بزند ولی اهرم به عقب می رود و از دسترس دور می شود.
زن 2 : اه ... ، این در چرا اینجوریه؟
مرد 1 : چی شده؟
زن 2 : بیا یه نگاهی بهش بنداز ببین میشه کاریش کرد.
مرد 1 کنار در می رود و سعی می کند اهرم را جلو بکشد ولی موفق نمی شود.
مرد 1 : اهرم رفته اون ته گیر کرده.
زن 2 : خوب یه کاریش بکن.
مرد 1 : هیچ کاری نمیشه کرد، می گی چکارش کنم؟
زن 2 : اه ... حوصلمو سر بردی، یطوری این در لعنتی رو باز کن دیگه.
مرد 1 : فکر می کنم حق با مریم باشه.
زن 2 : اینکه تو این اتاق گیر افتاده؟
مرد 1 : نه ، اینکه من یه مرد بی عرضم که جز نوشتن هیچ کاره دیگه ای بلد نیست.
زن 2 : اگه شوهرم اینجا بود، در که سهله ، دروازه رو هم باز می کرد. درسته که زیاد اهل مطالعه و کتاب نیست ولی یه مرد واقعیه.
مرد 1 بلند می شود، مثل اینکه تصمیمی گرفته.دور خیز می کند و به سمت در می تازد.در در اثر ضربه ای که مرد 1 به آن زده می شکند و باز می شود. با باز شدن در زن 1 و مرد 2 دیده می شوند که پشت در ایستاده اند.