هنر چیست؟ عبدالرحمن عزیزی

 

 

 

 

مقدمه ای برای شناخت هنر :

هنرچیست؟هنرمند کیست؟و هنر برای چه کسی است؟انگیزه”آفرینش هنر” چیست؟وچه کسی آن را آفریده است؟ این سوالات بی اختیار برای همه پیش می آید. تاکنون هیچ کسی نتوانسته است که تعریف روشنی با برهان قاطع ویا ارائه سند ومدرک قابل قبولی از هنر داشته باشد .

کارهای هنری” نمایش”، رقص، هنرهای تجسمی، سینما، پیکره سازی، آفرینش های ادبی،و……….. محصول کار شبانه روزی بسیاری از افراد است ….. اما به راستی هر چیزی که در قالب موارد هنری ارائه گردد هنر است؟
در نظر بسیاری از مردم عادی” هنر چیزی است که زیبایی را نمایان می سازد” ولی چه چیزی فرق میان زیبابی وزشتی را معلوم می سازد ؟ وچه چیزی”به حوزه فعالیت های هنری محدود می شود؟
مثلن “آیا ، فعالیت های مثل نجاری، خیاطی ، گلسازی،کلاه گیس سازی، گلاب گیری،آشپزی و…… جزو فعالیت های هنری محسوب می شوند؟

پرفسور ” کرالیک” در کتاب ” زیبایی جهان”: حواس ذائقه ولامسه را جزو هنر می داند وبه دلیل داشتن استعداد استیکی درآن وهمچنین در آشپزی ، آن ها را در ردیف هنر نام می برد.

“جولیوس میتهالتر” در کتاب خود به نام ” معماری زیبایی” مسائل زیبایی را مورد تجزیه وتحلیل قرار می دهد ودر پایان به این نتیجه می رسد که زیبایی هنوز به صورت معمایی باقی مانده است .

پیش تر منتقدان وهنرمندان که زیبایی را به عنوان معمایی حل نشده پذیرفته اند در این نکته نیز ائتلاف دارند که بنیان عمومی ” هنر” زیبایی است و از آن جا که هنوز محدوده فعالیت وچیزهایی را که زیبایی مربوط می شوند کاملن مشخص نشده است ، تعریف آن نیز تقریبن غیر ممکن خواهد بود .

کار نیک و زیبا، رودخانه زیبا، آسمان زیبا،کلاغ زیبا، آواز زیبا ، نقاشی زیبا، زن زیبا،کودک زیبا، خانه زیبا، و……….. همه و همه …کدامیک واقعن در محدوده زیبایی قرار می گیرند .
تفاوت های فردی انسان ها باعث می شود که هرکس تعریفی از زیبایی داشته باشد که پسند کردن ویا نسپندیدن بیان می گردد.یعنی تا جای که زیبایی با کلمه خوب مترداف می گردد .اما آیا واقعن این نحوه قضاوت درست است؟

در بعضی از مکاتب، هنرمندان به این نتیجه رسیده اند که” زیبایی جوهر هنر است” آیا با این طرز تفکر می توان هر چیز خوب را هنر نامید. یا هرچیز زیبا را خوب نامید .

هیچ نویسنده ای وهیچ هنرمندی ودر هیچ زمانی به تعریفی در این زمینه دست نخواهد یافت چون حدی برآن متصور نیست.حس زیبایی شناسی فقط می تواند از مشاهده ودرک مستقیم یک شکل واقعی ومفهوم دار ناشی می شود. فعالیت انسان که موجب تمرکز نیروی اراده است که خصلت ویژه حس زیبایی شناسی ناشی از عمل را تعیین می کند .

قوه درک واراده از خصائل مهم وجود انسان است ونیروی که آگاهی را به عمل تبدیل می کند وبه آن شکل وجهت داده وهدف آن را تعیین می کند همان طور که قبلن متذکر شدیم ویژگی ها وتفاوت های فردی ، مقدار تجربه شخصی ، آرزوها وتمایلات، درک وفهم نیروی زیبایی راچه در واقعیت زندگی روزمره وچه درآفرینش آثار هنری درست تحت تأثیر قرار می دهد.
اما” روح”وبه تعبیر دیگری” خود” در تشکیل احساس زیبایی شناسی در جریان عمل نقش بزرگتری را ایفا می کند .

فلاسفه اسلام معتقدند وبه طور خاص ” تیتو من پوکهارت “در کتاب “روح هنر اسلامی می نویسد”هنر عبارت است از ساختن وپرداختن اشیاء مطابق با طبیعت وفطرت آنها که بالقوه زیبا است چون از دست خداوند آمده است.”

از این رو دیدید که که معنا ومفهوم هنر چنان گسترده شد که نه تنها به منزله زیبایی ، بلکه با دخالت حواس لامسه وذائقه واعطای مقام روحانیت به آن ، که مطالعات جدی تری ودامنه داری را می طلبد .
هرچند که کلمات آن را پیجیده تر ومبهم تر نشان می دهند لذا باید سعی نمود معنای واقعی واژه را درک کرده وبه صورت صحیح آن تجزیه وتحلیل نمود .

از آن جایی که بیشتر نظریات اروپائیان در موردهنر در دنیا قابل قبول واقع شده است لذا بیشتر منابع مورد استفاده نیز ازآنان است .

” باو مگارتن”(۱۷۴۱-۱۷۶۸) معتقد بود ” موضوع معرفت منطقی حقیقت وموضوع معرفت حسی، زیبایی است وزیبایی آن چیزی است که به مدد احساس می توان آن را درک نمود وحقیقت آن چیزی است که بوسیله عقل وخرد درک می شود . وتفاهم بین آن دو از طریق اراده اخلاقی به دست می آید که به آن خوبی مطلق وکامل می گویند وزیبایی توازن بین نظام اجزاء ونسبت متقابله آن ها است. وعالی ترین تحقق زیبایی در طبیعت است واز این رو تقلید از طبیعت عالی ترین مساله هنر است”

و” زولستر”(۱۷۲۰-۱۷۸۹) ” معتقد بود“تنها آن چیزی که متضمن”خوب” است، می تواند به عنوان ” زیبا” شناخته شود وتمامی زندگانی انسان هدفی جزءخوبی حیات اجتماعی ندارد واین خوبی، جزءاز راه اندیشه وتدابیر اخلاقی انسان ها به دست نمی آید وهنر نیز تابع این مقصد وزیبایی را به خاطر تربیت وبرانگیختن این آراواندیشه به وجود می آورد.

” مندلسن( ۱۷۲۹-۱۷۶۸) درآثار خود آورده است که ” هنر، زیبایی را که با احساس نامفهوم وتعریف نشدنی درون ادراک می شود، رابه مرحله ” حقیقت”و”خوب” می رساند ودر نهایت منظوری جزکمال اخلاقی ندارد.

تا این جای بحث به این نتیجه می رسیم که هنر مثلثی ترکیب یافته از، حقیقت، خوبی، و زیبایی است، که خود زیبایی نیز از خوبی وحقیقت توام شده است.
اما این نظریه دوام چندانی نیاورده وتوسط نظریه پردازان بعدی تکمیل ویا منتفی شده است.
“ایوان ژولتفسکی” معمار نامدار شوروی – می نویسد: ” ” هم آهنگی”، در سراسر تاریخ بشر، شالوده ،هنر بوده است.درست که این هماهنگی ، همیشه در سبک ها مجسم گردیده، ولی سبک چیز گذرایی است وهر سبکی فقط تغییری است در یک موضوع ، یعنی موضوع هماهنگی –که پیشرفت مداوام فرهنگ را تأمین می کند.

یکی دیگر از عناوین اضافه شده به ترکیبات هنر، احساسات انسانی بود. حساسیت که یکی از ویژگی های بارز برای هرگونه فعالیت خلاق، واز عناصر ضروری آن است . فعالیت غایت مندی که ، با جست وجوی راه حل های مناسب در ارتباط می باشد.

” لنین” معتقد است” بدون احساسات وعواطف انسانی، هرگزپژوهش انسانی، در راه حقیقت ، وجود نداردونمی تواند وجود داشته باشد .هرچند که زیبایی جزو احساسات انسانی محسوب ودر تجهیز اراده موثر واقع می شود،قدرت خیال را برانگیخته ودید انسانی را نسبت به تصور یک شیء دقیق می کند واین واکنش زیبایی، بالاترین واختصاصی ترین لذت انسان است که درعین حال به عنوان یک نیروی خلاق نیز به ظهور می رسد وبه طور کامل بافاعل کار ارتباط دارد ونباید با شادی نفس اشتباه کرد.

“هگل” در این باره می نویسد:“اصل ذهنی تعیین کننده شکل های است که هنرمند خلق می کند” ودر ادامه نظریاتش می افزاید ” فعالیت خلاق هنرمندانه از شکل منحصرن معنوی فکر، بلکه، ازمشاهده ودرک حسی ماده عناصر جمع آمده در اثرش پیروی می کند . بعد از اضافه شدن احساسات به ترکیبات تشکیل دهندهنر” الهام” نیز واردگود می شود .هرچند الهام نیروی برانگیزانده ی اخلاق وفرزندآفریننده ی کاملا” خلاق ذهنی نیست اما به طور الزام آوری ، تسلط کامل برعین، یعنی بریک محتوی حیاتی، راتصریح می کند .

هگل در این باره می نویسد:” ولی وقتی که هنرمند، در جریان کارش شی را کاملن ازان خود کرده است، باید بداند که چگونه برجستگی ذهنی خود وویژگی های فرعی آن را اقامه کند وبه طور کامل در کارش غرق شود، چون، به عبارت دیگر او به عنوان فاعل کارفقط” شکل” تجسم ها وتصورهایی است که اورا تسخیر کرده اند.

البته آن چه” هگل” و” لنین” برآن پای می فشارند ما به به نام ” مهارت فنی” می شناسیم واز آن جایی که قبلن متذکر شدیم به لحاظ پیچیدگی موضوع تفکیک این دو مقوله ویا ارتباط آن ها باهم بحث دیگری را می طلبد .

اما” وینکل مان” می نویسد: ” قانون ومقصد هر هنر، چیزیجز زیبایی نبوده وزیبایی هم کاملن از ” خوبی” جدا است .

زیبایی برسه نوع است:
۱- زیبایی صور
۲- زیبایی تصور که بروز خود را در مرتبه نقش به دست می آورد
۳- زیبایی بیان که فقط در حضور دو شرط نخستین امکان ظهور دارد.”

“شافتس بری” براین عقیده است که” آن چه زیبا است ، موزون ومتناسب است ، هرآن چه زیبا ومتناسب است حقیقی وآن چه درعین حال هم زیبا وهم حقیقی است ، دلپذیر است واین زیبایی فقط به وسیله روح شناخته می شود. خداوند اصل زیبایی است، زیبایی وخوبی ازیک منشأ اند”

در کتاب ” تحقیق در منشاء تصورات درباره عالی وزیبا “ برگ می نویسد . ” عالی وزیبا که هدف هنر راتشکیل می دهند در اساس خود ، دارای احساس صیانت وشعور اجتماعی هستند . این حواس ، باتوجه به منابع آن ها، وسائلی برای صیانت انواع از طریق افرادند.

حس نخستین از راه تغذیه ، دفاع وجنگ …

وحس دوم ، از راه تبادل افکار واحساسات وتولید مثل به دست می آید . بنابراین صیانت نفس وجنگ ، که پیوسته به صیانت نفس است ، منشأ عالی وحس اجتماعی و ضرورت جنسی ، که متصل به حس اجتماعی می باشد . مبداء ” زیبایی” است .

در تاریخ هنرآمده است ، انسان از دیدن نقش ونگارهای رنگارنگ ظریف ودل انگیز پر وبال طاوس ، قر قاول، ومرغ بهشتی احساس لذت و همچنین تعجب می کرد .

در حالی که شکل پر وبال این پرندگان ودیگر موجودات از این دست که تعداد آن ها به صدها وشاید هم به هزارها برسد به طور عینی ومستقل از شعور ما وجوددارد وربطی به جریانات اجتماعی یا اقتصادی ندارد واین جز ابزار احساسات وعواطف مثبت طبیعت به انسان است واما گاهی طبیعت موجد احساسان وعواطف منفی در انسان ها می شود وآن هنگامی است که طبیعت آن روی خشن وطغیان گر خود را به انسان نشان می دهد.

پرفسور ” الکساندر فرسمن” دانشند روسی می نویسد.:” چشمان مشعوف انسان ، در تلالو وتابندگی سنگ های نیمه قیمتی ، معجزه طبیعت، وتجسم رنگ ها وجاودانگی بی مانند طبیعت را می بیند که فقط دست های هنرمند، که از آتش الهام شعله ور است می تواند آن ها را لمس کند.

در کتاب تحقیق در باره زیبایی چاپ ۱۷۴۱″ پرآندره” زیبایی شناسی فرانسوی نوشته است . ”

زیبابی بر سه نوع است
۱- الهی –
۲- طبیعی-
۳- مصنوعی

“دیدرو ” معتقد است “ که ذوق ، حکم ومشخص ” زیبایی ” است . ولی قوانین ” ذوق” نه تنها پابرجا ومشخص نیست بلکه مسلم گردیده است که استقرار این قوانین کاریست محال ” که به قول ” پاگانو” زیبایی شناس ایتالیایی” هنرآن است که زیبایی های پراکنده در طبیعت را دریک جا گرد آورد . استعداد دیدن این زیبائی ها ” ذوق ” واستعدادگردآوری کردن آن هادریک مجموعه ، نبوغ هنری است . زیبایی آن چنان با خوبی درآمیخته است که زیبایی ” خوبی ” راآشکار می سازد.”خوب” زیبایی درونی ومعنوی است.
این مباحث وتئوری سازی ونقد هنری وزیبایی شناسی هم چنان ادامه داشته تا تئوری کاملن جدید” کانت۱۷۲۴-۱۸۰۴ درآلمان بر سرزبان ها افتاد

“کانت ” اظهار می دارد : ” انسان به طبیعت خارج ازخود، وبه وجود خودطبیعت، معرفت دارد. انسان در طبیعت خارج از خود،حقیقت را می جوید ودر خویشتن، خوبی را – مرتبه نخست کار عقل مجرد است ومرحله ثانی کارعقل عمل است – که به”آزادی اراده” نیز تعبیر شده است. علاوه براین دو وسیله معرفت ” استعداد قضاوت”یا”حکومت” نیز وجود دارد. که تصدیقات را بدون درنظر گرفتن مفاهیم آن تشکیل می دهد. لذت را بی اشتیاق ورغبت برای ما فراهم می آورد. این استعداد است که اساس استیتک را می سازد . وزیبایی به معنای ذهنی آن ست که بدون در نظر گرفتن مفهوم آن ویا منظور بودن سود وپیشرفت از آن ویا به طور کلی بی آن که ضرورتی آن را را ایجاب کند، درانسان ایجاد لذت نماید وزیبایی به معنی عینی عبارت از شکل متناسب شی ء است که بنا به مقیاسی که ادراک می گردد، منظورومقصودش ظهوروبروزی نداشته باشد .

این تئوری پیروان زیادی را برای خود جمع کرد از آن جمله” شیلر”(۱۷۵۹-۱۸۰۵) ، ویلهلم هومبولت، فیخته، شلینگ، وهگل

به نظر فیخته (۱۷۶۱-۱۸۱۴):“آگاهی برشیء زیباناشی از موارد زیر است ” جهان ، یعنی طبیعت، دو سو دارد این سو نتیجه وحاصل دو امر ،یکی محدودیت ها ودیگری فعالیت آزاد ونامحدود وتصورات ماست . به معنای اول جهان محدود است وبه معنای دوم آزاد ونامحدود وبه معنای نخستین هرکسی محدود – مسخ شده- محصور در تنگنا است واین مرحله زشتی را می بینیم، به معنای دوم” کمال درونی – حیات – نمو – یعنی زیبایی را مشاهده می کنیم و. بنابراین ، زشتی وزیبایی شی ء وابسته به دیدگاه بیننده است . از این روزیبایی در جهان وجود ندارد بلکه در روح زیبا جا دارد . هنر ، ظهور وبروز این روح زیبا است ومقصدش تعلیم وتربیت ، منظور از این تعلیم وتریبت ، نه تنها تعلیم عقل – که کار دانشمند است – نه فقط تعلیم دل – که کار واعظ اخلاقی است، می باشد ، بلکه تربیت سراسر وجود انسان است، براین مبنی نشان زیبایی درشیء خارج پیدا نمی شود. بلکه باحضور روح زیبا در هنرمند به وجود می آید .

می بینید که این فرضیه ها ونظریه ها در تمامی زمان ها گسترش خود ادامه داده ودر سراسر تاریخ وجود بشر نیزادامه خواهد داشت . بنابراین برای درستی وصحت قضاوت ها تعیین معیار سخت وتا حدی غیر ممکن است . اما بعضی از نظریه پردازان برای ارزیابی استتیکی پدیده های طبیعت وکلید معمایی قضاوت ها نگرش خاصی به ” اسطوره” معنا وکاربد آن دارند.

اسطوره چیست؟

اسطوره عبارت احیای ناآگاهانه هنری پدیده های طبیعت وشکل های اجتماعی حیات بشر، توسط قدرت تخیل عامیانه بنیان تمامی هنر یونان باستان اسطوره بوده است. چرا که برای تکامل جامعه، فایق آمدندبر طبیعت ونیروهای موجود آن وکنترل هرچه بیشتر اطراف(محیط و طبیعت) واجتماع ملتزم اسطوره ای کردن طبیعت در تخیل وبه کمک تخیل بود.
از آن جا که گرایش اسطوره ای به سوی طبیعت بود ، شخصیت پردازی ودادن خصوصیات انسانی به آن را واجب کرد، واین زمانی بود که انسان همه چیز را در تخیل خود مشاهده کرد.

لذا ما بحث تخیل واسطوره را به این مبحث اختصاصی در این مورد موکول می نمائیم.
“ارنست هگل” نظریه خود را در مورد زیباشناسی که تا امروز باقی مانده است بیان کرد او معتقد است” خداوند در طبیعت وهنربه صورت زیبایی تجلی نموده است . خداوند خود را را به دو طرز عیان می سازد. یکی به صورت ذهنی وآن دیگری به صورت عینی وبه عبارت دیگر ، خداوند در طبیعت و روح تجلی می کند . زیبایی تصوریست که از راه مادر خود را می نمایاند. زیبایی حقیقی فقط روح وهرآن چیزی است که بهره ای از روح دارد . ازاین رو زیبا فقط واجد مضامین روحانی است ولی شی ء روحانی می بایستی خودرا به صورت محسوس ظاهر سازد . بنابراین تجلی محسوس روح یک همانند ظاهری بیش نیست . واین همانندی تنها حقیقت زیباست . بدین گونه ، هنر تحقق همین همانندی” تصور” است که توام با دین وفلسفه وسیله ای برای به وجود آوردنشعور وبیان عمیق ترین مسائل انسانی وعالی ترین حقایق روح است …. حقیقت وزیبایی یکی است . تنها فرقی که وجود دارد آن است که حقیقت تا جایی که موجود وفی نفسه قابل تفکر است . خود، تصور است. ولی تصور هنگامی که در خارج تجلی کند برای شعور انسان نه فقط حقیقی میشود بلکه زیبا نیز می گردد . بنابراین زیبا تجلی تصور است .

نظریات هگل نه تنها به روشن شدن موضوع کمکی نکرد بلکه آن را مبهم تر نیز جلوه داد.
“وایسه”۱۸۰۱-۱۸۶۷ یکی دیگر از پیروان “هگل” عقیده داشت که” هنر عبارت تز وارد کردن جوهر روحانی زیبایی به درون ماده بی اثر ومرده عاری از زیبایی وخارج آن ، به طورمفهومی فاقد هرگونه موجودیتی خواهد بود در تصور (ایده) حقیقت ، بین دو طرف ذهنی وعینی معرفت تضادی وجود دارد که یک نفس واحد می تواند به وجود مطلق معرفت حاصل نماید . این تضاد ممکن است به وسیله مفهومی که اتحاد بین کلیت ووحدت را برقرار می نماید ودر مفهوم حقیقت به دو قسمت تقسیم می شود مرتفع می گردد. چنین مفهومی حقیقت هماهنگ است وزیبایی همین حقیقت هماهنگ می باشد .”
هگل از اشکال گوناگون زیبایی طبیعت – زیبایی در وزن – تقارن – زیبایی حیاتی ، انسانی، جنس و زیبایی های مناظر طبیعی تحلیل جامعی به عمل مب آورد وبه این نتیجه می رسد که سیر تکامل از ساده به مرکب واز پست به عالی می رسد هم چنان که انسان از کودکی به کهولت واز وحشی گری وبربریت به تمدن وشهر نشینی می رسد . همچنین به تشابه بین رشد حس زیبایی انسان از یک طرف وبه حد اعلا رسیدن اشکال طبیعی از طرف دیگر اشاره می کند . در این مباحث سوالاتی مطرح می شود که هگل خود قادر به پاسخگویی به آن ها نیست ، مثلن چرا ماده وروح دارای ارتباط و روابط متقابل هستند؟ وسرچشمه اصلی روح کجاست؟

“کانت” یکی دیگر از نمایندگان زیباشناسی مکتب ایده آلسیتی آلمان در کتاب” نقدی بر داوری” نوشته است : “زیبایی چیزی نیست مگر تصور خود ما ومستقل از تصوری که ما ازآن داریم وجود ندارد ، چون خود، فقط فرع بر تصور ماست .هیچ شیء زیبایی وجود ندارد که به ما لذت بدهد ، چرا که همه چیز در ذهن است “

برای این که این مطلب بهتر فهمیده شود می توان چنین تصور کرد که وجود شیء زیبا به طور کامل بستگی به این دارد که فلان اراده گرای معین آن راتصدیق می کند یا نه. به طور خلاصه، زیبایی کاملن به عنوان تصور ما از یک شیء وجود دارد. تا به حال ده ها وبیشتر فیلسوف ، هنرمند،ونظریه پرداز راجع به هنر این که چگونه واز چه چیزهای تشکیل شده است اظهار عقیده کرده اند .

در سراسر تاریخ هنر لحظه به لحظه مملو از بحٍ وگفتگوی آنان است و تا کنون هیچ یک ازآنها نتوانسته اند جواب کم وبیش قانع کننده ای به آن بدهند .

این بلا تکلیفی در برابر این حقیقت تلخ در سراسر اعصار گذشته وجود داشته است و اکنون قرن بیستم وفراتر ازآن فرارسیده است . دوران هنر نوگرا ، رنسانس نو، ویا پیش رونمایی وده ها عنوان دیگری که به کار برده می شود هم نتوانسته اند کاری از پیش ببرند وهنوز هم از هنر یک تعریف عینی به دست ما نداده است .

تعریف متافیزیکی وتجربی هنر یا اختلاط این دو تعریف باهم ضغف ونارسایی برداشت وتعریف انسان از هنر را به خوبی نمایان می سازد .وبار دیگر مقصد نامعلوم هنر پرده بر می دارد .

بعضی از هنرمندان وهنر شناسان به فکر افتادند تا مفهوم ” زیبایی” را که سراپای مطلب را مغشوش ساخته از بحث هنر جدا کنند وبرای هنر تعریف خاص خود ارائه نمایند .
آخرین تعاریف هنر که از مفهوم زیبایی جداست ود کتاب”هنر چیست؟” لئو تولستوی آمده است عبارت از ” هنر فعالتی است که در قلمرو حیوانیت ، از احساس جنس وتمایل به بازی پدید آمده است و همراه با تهیج لذت بخش انرژی عصبی است.”

گرانت آلن ورون” تعریف دیگری ارائه داده است که “هنر تجلی خارجی احساسات نیرومندی است که انسان آن ها را تجربه وآزمایش کرده است این تجلی ظاهری ، به وسیله خط ها، رنگ ها، حرکات، واشارات، اصوات، وکلمات صورت می پذیرد “

” سولی” می نویسد>:” هنر به وجود آوردن موضوعی ثابت یاعملی ناپایدار است که نه تنها قابلیت فراهم ساختن لذت موثر را برای به وجود آورنده دارد ، بلکه تاثیر لذت بخش را قطع نظر از هرگونه سود شخصی که ازآن به دست آید به گروهی بیننده یا شنونده انتقال می دهد. “

از این تعریف می توان این گونه اسنباط نمود که شرح احساسات ، عمل گفتن، شنیدن یا دیدن ، به قصد انتقال آن حس که گوینده آن را تجربه کرده ، برای برانگیختن احساس مخاطب به وسیله حرکات واشارات، خط ها ، رنگ ها، صدا ها ونقش ها، کلمات ، هنر نامیده می شود.
در اصل هنر پل ارتباطی بین انسان ها می شود وارتباطات برای سعادت انسان ها امری واچب وضروری است زیرا احساسات وعواطف اند که انسان ها را به همدیگر پیوند می دهند و این تعریف ، وضعیت خطرناکی را برای هنر وهنر مند وآثار هنری به وجود می آورد چرا که باعث نابودی استعدادهای هنری انسان می شود وهر آنچه که در سالن هاو نمایشنامه ها ورمان ها واشعار به نام هنر به بیننده ودیگر مخاطبین قالب کرده وارزش هنر تا حد مبتذلی پایین می آید .

“هربرت رید” نویسنده کتاب های چون هنر واجتماع ، هنر امروز معتقد است”:
مردم همه تاحدودی هنرمندند . همه هنرمندان جملگی انسانند، پدرند، فرزندند، رفیقند، شهروندند، وهمچون ما ستایشگرند انسان های هستند که دراعمال مشترک هستند.”

(دوره مقدماتی مبانی هنر موسسه دانشگاهی رسام هنر شعبه بوکان وموسسه دانشگاهی پیام هنر سنندج ۱۳۷۸- تالیف وگردآوری و تحقیق – عبدالرحمان عزیزی)

منبع : متأسفانه به علت از بین رفتن آرشیو موسسه منابع مورد استفاده این جزوه معلوم نگردید و به یاد ندارم که از کدام کتاب ها ومنابع برای تهیه این جزوه مبانی هنر در دوره مقدماتی استفاده شده است .