گروه تئاتر کوچک بوکان - فضاهای متفاوت در تئاتر ویلسون و لپاژ شیوا مسعودی
فضاهای متفاوت در تئاتر ویلسون و لپاژ
نقاشی فضا با نور
رابرت ویلسون کارگردان معاصر تئاتر آمریکا( متولد ۱۹۴۱) با پیشینه معماری، نقاشی و رقص وارد حوزهی تئاتر شده است و خود را یک هنرمند دیداری میداند که دغدغهی اصلیاش فضاست. او پس از خواندن معماری با رقص وارد هنرهای اجرایی شد و در نهایت جایگاه خود را در تئاتر تثبیت کرد. او با بهره گیری از مطالعات معماری و رقص فضای تئاتر را به مثابه محیط اجرا میدید چنان چه اجرای کاماونتن(۱۹۷۲) در جشن هنر شیراز به خوبی نمایانگر آن بود؛ زمان اجرای نمایش هفت شبانه روز بود که در هفت تپه به اجرا درآمد و سرشار از تنوع تصویری بود. او خود را بسیار متاثر از سزان میداند و ترکیببندی صحنه هایش از نقاشی دقیق هرصحنه به کمک نور و بازیگر حکایت میکند.
“همه چیز را از سزان یاد گرفتم، استفادهاش از رنگ، نور، فضا،خطوط مورب و این که چطور از مرکز و لبههای کادر استفاده کرده است.”
نور عصای جادویی او و مهمترین عنصر آثار اوست؛ که به وسیلهی آن فضا میسازد از این روست که معتقد است بدون نور فضا وجود ندارد و بدون فضا تئاتر وجود ندارد. در آثار او نور جایگزین توصیف است؛ فضاها و ارتباط شخصیتها در فضا با نور شکل میگیرد. او با استفاده از ابزارها و ویژگیهای متفاوت نور کارش را خلق میکند. آثار او فضایی رویاگون و غریب دارند که به وسیلهی دو عامل نور و ترکیبهای متفاوت صحنهای یه وجود میآیند. او به کمک نور اندازهها و شکلها را در فضای نمایش تغییر میدهد ، از بدن بازیگران شکلهای غیر متعارف میسازد و یا مکانی مانند رودخانه را تنها به کمک نور به وجود میآورد. در ترکیبهای صحنهای برای تاکید بر این فضای غریب مقیاسها را با رویکردی مانند تئاتر عروسکی دگرگون و ناهمگون میسازد مانند قورباغهای در ابعاد انسانی در نمایش نگاه ناشنوا که بر روی صندلیای نشسته و کوکتل مینوشد ، پاهای چندین متری گربهای که در نمایش پادشاه اسپانیا عرض صحنه را میپیماید و یا در نمایش اورلاندو تنهی درخت بلوط ناگهان از زمین بلند میشود و در هوا معلق میماند. خلق این تصاویر نامعمول فضای نمایشها را غریب، ذهنی و شاعرانه میکند انگار تماشاگر را به دیدن رویایی شگفت فرامیخواند.
یکی دیگر از ویژگیهای فضای آثار او بهرهگیری از فضای خالی است. برای او فضای خالی بخشی از محیط اجراست که به تماشاگر فرصت اندیشیدن میدهد، فرصتی که تماشاگر قاب دیدار خود را انتخاب کند. از سوی دیگر مانند مسیری که نقاش در تابلوهایش برای حرکت چشم بیننده طراحی میکند، نورها در آثار ویلسون می توانند مسیر حرکت نگاه بیینده را با ظرافت هدایت کنند و در یک فضای خالی، سرد و بیانتها، نگاه او را بر لبهی براق چاقویی متمرکز نگاه دارند. فرصت انتخاب برای دیدن یا هدایت به سوی دیده شدن ویژگی دوگانهی فضای نمایشی در کارهای ویلسون برای تماشاگر است.
ویلسون در کنار استفاده از اشیاء مجرد چون یک صندلی یا یک دست بزرگ، فضای نمایشی خود در یک محیط اجرایی را با نور می سازد فضایی که چهارچوب و نقاط تاکید آن با نورهایی دقیق تعریف شده است. این کارکرد، نور را چون یکی از عناصر صحنه ساز مینمایاند. ویلسون با معماری فضا، مهندسی نور و طراحی مقیاس و حرکت، فضایش را خلق میکند چنان چه کار خودش را چیدمان معماری در فضا و زمان معرفی میکند.
” وقتی از او پرسیدند که ” موضوع نمایش کوارتت چیست؟” پاسخ داد:”فضا”. هنگام طراحی صحنه همیشه کار را از فضا شروع میکند … و میگوید:” زمان خطی است عمودی که از مرکز به سمت آسمان حرکت میکند و فضا خطی است افقی. تقاطع مکان و زمان یعنی معماری همه چیز.”
ویلسون با استفاده از نور به عنوان عنصری فضاساز تعریفهای رایج در این قلمرو را برهم زده و راهکارهای نوینی در طراحی فضا با ایدههایی چون فضای غریب و فضای خالی ارائه میدهد؛ این نقش موثر نور در فضاسازی رویکرد او را گونهایاا ای تینتایشتالب نقاشی فضا با نور معرفی میکند.
فضاسازی تصویری با الگوی تئاتر عروسکی
روبرت لپاژ(۱۹۵۷) کارگردان معاصر کانادایی است که رویکردهای اجراییاش او را در گروه کارگردانهای تصویری و میانرشتهای قرار میدهد. استفادهی موثر و گستردهی او از رسانه های دیداری چون عکس، سینما، ویدیو و نرم افزارهای کامپیوتری برای فضاسازی، آثار او را در میانهای از هنرها قرار میدهد و عنوان تئاتر ترکیبی را برای آنها مناسب میسازد. در کنار استفاده از ابزارهای تصویرساز مهمترین عنصر کار او صحنهپردازی است، صحنهای که با ترکیببندیهای غریب و چندلایه در کنار تصویرسازیهای متنوع و چند بعدی، فضایی متفاوت و خاص برای اجراهایش به وجود میآورد. نام گروه او اکس ماشینا(Ex Machina) در ظاهر میتواند نشانهای از تاکید او به استفاده از مکانیزمهای صحنهای تلقی شود اما او تصریح میکند که مکانیزم به باور او تنها به مکانیک صحنه محدود نمیشود:
مکانیزم در درون بازیگر است در تواناییاش برای گفتن متن، درگیر شدن با نمایش ، در این ها هم مکانیزم هایی هست…
اکس ماشینا که در تئاتر یونان به ظهور خدایی در پایان نمایش برای چارهجویی و حل بحران نهایی گفته می شود در رویکرد لپاژ تاویل دیگری مییابد.
نام اکس ماشین چیزی را که در پایان نمایش به طور اتفاقی ظاهر شود، وجود ماشین یا مکانیزم در شکل معاصرشان -تکنولوژی- را نمیرساند بلکه بیشتر ایدهای تجربی و خلاقانه در پیوند با ماشین را نشان میدهد… ماشین به همراه نتیجهی آن بر صحنه میآید: ماشین و آثارش(پروجکشن، صدا ، حرکت).
تصویر، صدا و ترکیبهای صحنهای متغیر، متحرک و متنوع فضای آثار لپاژ را به مثابه یک آزمایشگاه تصویری درمیآورد که تماشگر را مدام در مواجه با شگفتی قرار میدهد.
حرکت همگون تصویر و صحنه
تصویر در آثار لپاژ با شکلهای متفاوت و بدیعی ساخته میشود و در همه ی آنها به بخشی غیر قابل تفکیک از فضا تبدیل میشود. تصویر به همراه حرکتِ ترکیبهای صحنهای جا به جا میشود و فضایی پویا و دگرگون شونده میسازد، انگار تصویرسازی به همراه طراحی ترکیب صحنه انجام میشود به طوری که تغییر ترکیب صحنه، اندازه، جهت و ژرفای تصویرسازی را تغییر میدهد. این همراهی تصویر و صحنه فضایی همگون و غریب میسازد که پرسپکتیوش همواره تغییر میکند و تماشاگر در هر لحظه خود را در فضایی جدید مییابد. در این روش تصویر بخشی مستقل و ثابت چون پردههای پس زمینه نیست و همراه با دیوارههای صحنه جابهجا میشود که موجب شگفتیسازی شده که میتوان آن را به فضاسازی با حرکت همگون تصویر و صحنه تعبیر کرد.
اما آنچه سرچشمه دگرگونی تصویرسازیهاست، حرکت و تغییر واحدهای تشکیل دهندهی صحنه است که در جهتها و مسیرهای متفاوت و متنوعی حرکت میکنند تا ترکیب صحنهای یا فضای دیگری بسازند. البته در بسیاری از اجراها واحدهای صحنه چون دیوارهها حرکت میکنند تا فضایی را به فضای دیگر تبدیل کنند اما آنچه تغییر ترکیبهای صحنهای در آثار لپاژ را متفاوت میسازد الگوی بنیادین او برای این تغییرات است.
لپاژ کار خود را با کارگردانی تئاتر عروسکی در یکی از کمپانیهای کبک آغاز کرد آغازی که تاثیری ماندگار و عمیق بر صحنهپردازی آثار تئاتری او گذاشت. او بنیان تئاتر عروسکی را به صورت جعبهای فرض می کند که می تواند در زوایههای متفاوتی بچرخد و با تغییراتی اندک فضاهای متفاوتی را تجسم بخشد . عروسکها به مثابه شخصیت در جاهای متفاوتی از این جعبه ظاهر شوند به طوری که جایگاهی برای بازیدهنده به وجود میآورد.
در اجرای سهگانهی اژدها بیشترین قسمت بر اساس یک سازهی مرکزی بود، یک کیوسک چوبی خیلی شبیه به یک(جعبهی) تئاتر عروسکی که لپاژ در قابلیتهای معنایی ژرف آن جستجو کرده بود…. بر خلاف شکل سنتی تئاتر عروسکی کنش منحصرا داخل قاب جعبه صورت نمی گیرد، بلکه به یک محیط خارجی پیوند میخورد… صحنهی تئاتر عروسکی نسخهای از محوطههای پارکینگ کبک است… سازهی چوبی نمایش چهارگوش با یک دیوارهی نیمهی شیشهای است .تمام آنچه برای یک تئاتر عروسکی مورد نیاز است این است که شیشه با پردهای جایگزین شود… تئاتر عروسکی بر سه وجه آن آشکار می شود مثل سه پنجره… دو شخصیت تنها از کمر به بالا دیده میشوند مانند یک عروسک دستکشی که با بالاتنهای از ( جایگاه) تئاتر عروسکی بیرون آمده است.
پس اساس حرکت عناصر صحنه بر چرخشها و تغییر جهتهای جعبهی تئاتر عروسکی است که با چرخشها و جابهجاییهایی فراتر از نمونههای سنتی تئاتر عروسکی، در کار لپاژ به بخشی از فضا تبدیل شده و در تعامل با فضای بیرون(بیرون از جعبه) قرار میگیرد و جایگاه متفاوتی به بازیگر میبخشد. این جعبه مانند نمونهی سنتی خود و حتی گاهی گستردهتر از آن میتواند مکانهای متفاوتی را با استفاده از سازههای یک مکان بسازد. این تنوع مکانی در یک سازهی فضایی، بازیگران را در استفادهی خلاقانه از یک فضا متفاوت کرده، شگردهایی ویژه در حرکت برایشان طراحی میکند که آن ها را به مثابه عروسک تجسم میبخشد.
عروسک شدگی بازیگر در فضای آثار لپاژ
حرکت تصاویر و الگوی جعبهی تئاتر عروسکی برای بازیگر به لحاظ فیزیکی و گاه زیباییشناسانه موقعیتی متفاوت به وجود میآورد که او را چون عروسکی هدایتشونده به وسیلهی طراحیهای تصویری و حرکتی کارگردان، مینماید. مسیر حرکت ترکیبهای صحنهای که چنان که گفته شد جابهجایی تصاویر را نیز درپیدارد، بازیگر را در وضعیتهای غیر متعارف و غریبی قرار میدهد انگار که صحنه فضایی شگفت میشود و بازیگر در تمایز با آن چون عروسکی به نظر میرسد.
در نمایش یک رویا(اثر استریندبرگ)، بازیگران وارونه میشوند، بالا میروند و به خاطر ترکیب مکعبی مجبور به خم شدن میشوند. آن ها باید خود را با این گردش وفق دهند. شخصیت ها بازیچههای خدایانی هستند، مکعب استعارهای میشود برای قدرتهای بالاتر و هوسهایشان. آنچه اغلب گردش مکعب به وجود میآورد، به وجود آوردن یک حالت یا فضای مشخص است به وسیلهی مسخ غریب فضا … بازیگر به وسیلهی صحنه حرکت داده میشود، که او را بالا میبرد…. بازیگر حرکت نمیکند ولی گویی به وسیله ی یک بازیدهنده حرکت داده میشود. این حرکتبخشی یک محدودیت جدی است که در آن بازیگر دیگر نمیتواند موقعیتش را با خواستهاش تغییر دهد چون ممکن است تصویر کلی را با ناهمگون شدن با آن از هم بپاشد….. صحنه او را حرکتبخشی میکند و حتی او را تعریف میکند.
در این ساختار، فضایی شکل میگیرد که در آن بازیگر عروسکِ بازیگردانی صحنه است، فضایی که بدیهی است در آن برتری با حرکت قطعات صحنه و شکل گرفتن تصاویر فیلم یا ویدئو بر روی آن است و بازیگر باید خود را با همهی این پیچیدگیهای ساختار فضایی هماهنگ کند. لپاژ خود تک بازیگر صحنه یا یکی از بازیگران است که آگاهانه با طراحی مسیرهای حرکت و چرخش صحنه، خود را در موقعیت عروسک آن(صحنه) قرار میدهد. این ترکیبهای غریب و متفاوت که از درهمآمیزی قطعههای صحنه، تصاویر و بازیگران متحرک شکل میگیرد، فضای آثار لپاژ را ویژه و منحصربهفرد میسازد؛ فضایی برگرفته از الگوی تئاتر عروسکی که در آن بازیگر چون صحنه، نور، صدا و فیلم عنصری قابل حرکتبخشی و جانبخشی است، آرمانی که کریگ و میرهولد آغاز کردند.
فضا عنصری است که امروزه در همنشینی مرزهای تئاتر با سینما، معماری و هنرهای تجسمی اهمیت چشمگیری پیدا کرده است و واکاوی ابعاد آن میتواند موجب غنیسازی شکل و معنای تئاتر شود.
منابع:
-Robert Wilson, Maria Shevtsova,Routledge,2007.
-The Visual Laboratory of Robert Lepage, Ludovic Fouquet, Translated by Rhonda Mullins,TALLONBOOKS,2014.
http://engarmag.com/%D9%81%D8%B6%D8%A7%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D9%81%D8%A7%D9%88%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D8%A6%D8%A7%D8%AA%D8%B1-%D9%88%DB%8C%D9%84%D8%B3%D9%88%D9%86-%D9%88-%D9%84%D9%BE%D8%A7%DA%98/
