«گودو اینجاست!»؛ یا چگونه ساموئل بکت و واتسلاو هاول تاریخ را تغییر دادند جو گلانویل | عرفان خلاقی |
«گودو اینجاست!»؛ یا چگونه ساموئل بکت و واتسلاو هاول تاریخ را تغییر دادند
«گودو اینجاست!»؛
یا چگونه ساموئل بکت و واتسلاو هاول تاریخ را تغییر دادند.[۱]
جو گلانویل[۲]
در سال ۱۹۸۲، ساموئل بکت نمایشنامه جدید خود، فاجعه را به واتسلاو هاول تقدیم کرد که در حال گذراندن دوران محکومیت چهار سالونیمهاش بهعنوان زندانی سیاسی و به اتهام «فعالیتهای خرابکارانه» در چکسلواکی بود.
انجمن بینالمللی دفاع از هنرمندان[۳] که تابستان آن سال شبی را برای همبستگی با این نمایشنامهنویس چک در فستیوال آوینیون برگزار کرده بود،
از بکت خواست تا نمایشنامهای بنویسد.
هرچند بکت هرگز هاول را ملاقات نکرده بود، اما از آزار و شکنجهی هنرمندان در اروپای شرقی نگران و از منع شدن هاول از نوشتن در زندان هراسان شده بود.
هاول به یاد میآورد:
«این حقیقت که ساموئل بکت اینگونه مرا درک کرده، فوقالعاده من را خوشحال کرد. او پدر تئاتر مدرن بود که جایگاهش، آن بالاها، در عرش اعلا بود. دستنیافتنی و فارغ از همهی هیاهوهای این پایین.»
هنگامی که سال بعد هاول آزاد شد،
در پاسخ این کار نمایشنامهیِ اشتباهش را باافتخار به بکت تقدیم کرد.
حقیقتی کمتر دانسته شده دربارهی دوران حرفهای هر دو نویسنده وجود دارد:
هر دو نمایشنامه در سال ۱۹۸۳ در کنار هم اجرا شد و برای اولین بار نیز در سال ۱۹۸۴ توسط مجلهی Index on Censorship چاپ شد.
اولینبار دوستِ هاول، فرانتیشک یانوش، بود که از او خواست وقتی از زندان آزاد شد نمایشنامهای بنویسد.
یانوش یک فیزیکدان هستهای بود که در سال ۱۹۷۴ به سوئد پناهنده شد و سپس بنیاد منشورِ ۷۷ را پایهگذاری کرد که جنبشی بود برای حمایت از بازگشتِ مخالفین حکومت به خانه. در ابتدا هاول در پاسخ به درخواستهای یانوش برای نوشتن نمایشنامه بیمیل بود.
یانوش میگوید:«
به او گفتم این کار اعلانی فوقالعاده خواهد بود، برای اینکه بفهمند تو حالا آزادی و همان هاول پیشین هستی.
یک هفته بعد به او زنگ زدم و او گفت: خب، نمایشنامه آماده است.»
پس از آزادی هاول،
یانوش نقش یک رابط را برای تبادل نامههای بکت و دوست نمایشنامهنویسش بازی میکند. هاول از بکت برای تقدیم فاجعه به او، تشکر میکند.
هاول مینویسد:
«در زندان مدتهای طولانی پسازآن، لذت و هیجانی فراوان همراه من بود، این کار در میان آنهمه زشتی و فرومایگی به من کمک کرد تا زنده بمانم.» ب
ر اساس گفتههای جیمز نولسون، دوست و زندگینامهنویسبکت، او بهشدت تحت تأثیر قرار گرفته بود:
«بکت دربارهی نامههای بسیار تکاندهندهای که دریافت کرده بود صحبت میکرد. او از مخمصهای که هاول در آن گرفتار بود بسیار متأثر بود.»
ناگهان ایدهای درخشان به ذهن یانوش ظهر کرد، او از بکت خواست اگر ممکن است فاجعه در کنار اشتباه در استکهلم به روی صحنه رود. او میگوید:
«ما شش یا هفت بازیگر شناختهشده در اختیار داشتیم که تنها برای یک اجرا وقت آزاد داشتند. کارگردان عملاً در اجرا آن دو را تبدیل به نمایشی واحد کرد و مشکلی که مردمِ ناآشنا با نمایشنامهها داشتند این بود که نمیفهمیدند هاول از کجا تمام و بکت از کجا شروع میشود.»
کنشِ مقاومت
فاجعه سیاسیترین اثر بکت توصیف شده است.
نولسون میگوید:
«بکت در آن موضعگیریای سیاسی کرده: او به نفع فردیت انسانی در برابر ظلم و فشار ایستاده، او مشخصاً علیه تمامی صورتهای تمامیتخواهی و فاشیسم ایستاده است. اما او در هنر، چنین نظرگاهی نیز دارد که:
هنر باید بهجای شرح
جزءبهجزء، تنها اشارهای کند. ا
اگر شما در هنر بیشازحد صریح باشید، آنچه را که سعی در گفتنش دارید بیاثر خواهید کرد.»
فاجعه اثری است کوتاه در یک صحنه که در آن یک کارگردان و دستیارش برای یک اجرا بر سر شخصیتی ساکت بحث میکنند: او شمایلی است انسانزدایی شده، همچون مانکنهای خیاطی، که به لطف هدایت آن دو، تنها ژستِ باقیماندهاش از استقلال و فردیت، بلند کردن سرش است در انتهای نمایش ـ کنشی از جنس مقاومت در برابر ظلم.
نولسون واکنش خشمگینانهی بکت را در برابر نقدی که پایانبندی را مبهم توصیف کرده بود، به یاد میآورد.
او میگوید:
«هنوز هم میتوانم به یاد آورم که با او بیرون کافهای در پاریس نشسته بودیم. نمایشنامهنویس بر روی میز کوبید و گفت:
«آن مبهم نیست»ـ
و ادامه داد:
«شما حرامزادهها، شما هیچوقت از شر من خلاص نمیشوید!».
نولسون فکر میکند که این واکنش و همچنین خود نمایشنامهای که او به هاول تقدیم کرده، تجسم طرز فکر بکت است، ا
اینکه: «[آثار] بکت دربارهی تداوم است و پافشاری کردن،
هرچقدر هم کسی را به یک ابژه، به یک قربانی، فروکاهیم، بازهم در او این حالت جهندگی، بازگشت و پافشاریِ جوهر انسانی وجود خواهد داشت.»
اما اشتباه سرراستتر است:
گروهی از زندانیان، تازهواردی را که از تن دادن به آیین فضای حبس آنها امتناع میکند، تهدید و ارعاب میکنند؛ مانند نمایشنامهی بکت، شخصیت اصلی ساکت و معطوف به انسانزدایی کردن فردیت است.
جو بلاچلی که اجراهای این نمایش را در لندن کارگردانی کرده میگوید:
«بکت به فقدان آزادی جوهر انسان مینگرد و هاول به آنچه که بهطور فیزیکی در موقعیتی که از آن نوع رخ میدهد. ما نمیدانیم که شخصیتها کجا هستند، اما واضح است که آنها زندانیاند و در حال بازآفرینی یک حکومت استبدادی.»
در زمان کمونیسم، معروفترین نمایشنامهی بکت ـ در انتظار گودوـ تبدیل به نماد کوششِ گروههای چک مخالف حکومت شد ـ
چونان انتظار کشیدن برای امری که گویی هرگز نخواهد آمد.
هنگامی که در سال ۱۹۸۹ حکومت کمونیسم سقوط کرد، معترضانی که خیابانهای پراگ را اشغال کرده بودند، پوسترهایی با خود حمل میکردند که روی آن نوشته شده بود: «گودو اینجاست!».
بکت در دسامبر همان سال از دنیا رفت، آنقدری زنده ماند که سقوط کمونیسم را ببیند اما دیدن انتخاب هاول به عنوان رییسجمهور را از دست داد.
[۱] . این متن ترجمهای است از ‘Godot is here’: how Samuel Beckett and Vaclav Havel changed history منتشرشده روزنامه گاردین در تاریخ ۱۵ سپتامبر ۲۰۰۹
[۲] Jo Glanville سردبیر مجله Index on Censorship
[۳] International Association for the Defence of Artists
http://engarmag.com/%DA%AF%D9%88%D8%AF%D9%88-%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%AC%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%9B-%DB%8C%D8%A7-%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%A6%D9%84-%D8%A8%DA%A9%D8%AA-%D9%88-%D9%88/


