گروه تئاتر کوچک- تکمله¬ای کوتاه- فارس باقری
تکمله¬ای کوتاه:
فارِس باقری
همۀ ما، نمایشنامه¬نویسی را خوب بلدیم، اما یادمان رفته است. پس ما می¬نویسیم تا به یاد بیاوریم.
بنیاد نمایشنامه بر زمان است. «زمان» ی که وقتی آغاز می¬شود، هرگز به پیش از خود بازنمی¬گردد. زمانی که هر چقدر جلو می¬رود، سویۀ هولناک¬تر و ویرانگرتری پیدا می¬کند. شاید به همین دلیل است که این همه با زندگیِ آدمی همبسته است. آدمی، آن هنگام که در زهدانِ مادر، می¬زید- در فضایی شناور و بدون زمان- فهم و درکی از مقولۀ زمان ندارد. اما زمانی که با تولدش پای به جهان می¬گذارد، یکباره مکانی (زهدان) را ترک می¬کند و در زمانی تازه (زندگی) قرار می¬گیرد. برای همین، آدمی از همان آغاز و با تولد و زندگیش، مدام با زمان درگیر است. چون در زمان زندگی می¬کند، در زمان به پیش می¬رود، در زمان زیست می¬کند و در زمان، زندگی را می¬میراند. اما در بطن همین زمان، ناگزیر از زندگی با «دیگری» است. برای همین، به باور من، نمایشنامه، قرار دادن آدمی در موقعیتِ هستی¬اش و در ارتباط با دیگری معنا پیدا می¬کند. این «دیگری» همیشه با آدمی است، از تولد تا مرگ. آدمی بدون «دیگری» نمی¬تواند زندگی کند. با «دیگری» به دنیا می¬آید، با «دیگری»، زندگی می¬کند، با «دیگری» کار می¬کند, با «دیگری» عاشق می-شود و با «دیگری» جدایی و زندگی را تجربه می¬کند. آدمی تنها در مرگ تنهاست.
ما، همگی، نمایشنامه را خوب بلدیم، اما یادمان رفته است. پس می¬نویسیم تا به یاد بیاوریم، می نویسیم تا آن زمانِ تباه با «دیگری» و آن زمانِ زیسته «دیگری» را دوباره برای لمحه¬ای بازیابیم. می¬نویسیم تا برای دقایقی، زندگی یک آدم یا چند آدم را دوباره بازیابیم و در آن تامل کنیم. برای همین، نمایشنامه آن¬قدر به زندگیِ آدمی نزدیک است. گویی، هر آدمی، یک نمایشنامه است. هر کس و هر آدمی که تنها یکبار زندگی کرده باشد، می¬داند که می¬تواند نمایشنامه¬ای بنویسد. چرا که آدمی باید مدام به یاد بیاورد. تنها مردگانند که نمی¬توانند چیزی به یاد آورند.
ما می¬نویسیم تا رنج ها و شادی¬هایِ خود و مردمان سرزمینمان را به یاد آوریم. لبخند و گریه آن آدمی که کنارمان زیسته و ناگهان از کنارمان رخت بربسته است. می¬نویسیم تا برای لمحه¬ای، دقیقه¬ای دوباره او را زیر آن نور لرزانِ صحنه، ببینم و دوباره با او گفتگو بزنیم. نمایشنامه سخن گفتن ما با «دیگران» و گذشتگانمان در اکنونِ ماست. مکالمۀ ماست با فرهنگ و زیست و آلام و دردهایِ ملتی که در بسترِ فرهنگی بزرگ زیسته است و در این زیست، فراز و فرودهای بسیاری را از سرگذرانده است. نمایشنامه، هنر زندگان است تا به چیزها را که ناگهان از زندگیمان غیب شده¬اند، دوباره به یاد آوریم و به قول آن بزرگ: « نوشتن، بیرون زدن از صفِ مردگان است.»
ما می نویسیم تا بدانیم بر ما چه رفته است؟ می نویسیم تا یادمان بیاید که چه کسی بودیم و اکنون چه هستیم و چه کرده ایم و چه خواهیم کرد. می¬نویسیم تا یکبار دیگر، زندگی را برای آنی در آغوش بگیریم. زندگی که برای زمان¬های زیادی از ما دریغ شده یا از همدیگر دریغ کرده¬ایم. می¬نویسیم تا «دیگری» را دوباره بازیابیم، بی¬هیچ کینه¬توزی و بی¬هیچ واهمه و هول و ولایی. می¬نویسیم تا به یاد بیاوریم، که به رغم تاریخ، در مسیر پرتلاطمِ فرهنگ و تمدن، با چه تاریکی¬ها و دهشت¬ها و فروبستگی¬هایی روبرو بوده¬ایم. می¬نویسیم تا خودمان با خودمام روبرو شویم. انگار یکباره در مقابل آیینه¬ای ایستاده باشیم و ناگهان درون آیینه با یک بیگانه روبرو شده باشیم. می¬نویسیم تا غریبه و بیگانه¬ای که درونِ آیینه به ما خیره شده است را به گفتگو واداریم.
آری. همۀ ما، نمایشنامه¬نویسی را خوب بلدیم، اما یادمان رفته است. می¬نویسیم تا به یاد بیاوریم.
حالا تو بنویس و به یاد آر.