نگاهی به نمایش «خداحافظی نکردی با نجمه، سورچی» نوشته و کار حمیدرضا آذرنگ
آرشیو دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹، شماره ۱۰۰۴
نگاهی به نمایش «خداحافظی نکردی با نجمه، سورچی» نوشته و کار حمیدرضا آذرنگ
به قدر کفایت، مثل همیشه
انور سبزی
داستان این نمایش چهارشخصیتی در اواخر دوره قاجار یا سال های اولیه سده معاصر در تهران می گذرد. «حبیب الله سورچی» از خدمتکاران «کلنل» در یک کنسول خانه است. او از همسر دوم و جوانش (نبات) صاحب «طفلی لاعلاج» است که توان مالی معالجه اش را ندارد و از همسر اولش نیز صاحب پسری (حرمت) خلافکار و زندان رفته است. همچنین کلنل نیز کودکی مریض احوال دارد. نبات با کمک «فتانه» (زنی رقاصه و روسپی) برای پرداخت حق ویزیت و معالجه کودکش توسط یک طبیب فرنگی که چند روزی را به عنوان مهمان در گراند هتل اقامت خواهد داشت، نقشه ای می کشند تا با ادعای خواب نما شدن فتانه و رفتن فتانه در نقش زنی محجوب و مذهبی با نام نجمه و با واسطه قرار دادن سورچی از طرف امام رضا(ع)، برای شفای طفل لاعلاج کلنل، از او هزار سکه باج بگیرند. حرمت از نقشه آنها آگاه می شود و خود را به عنوان شریک آن هزار سکه به آنها قالب می کند. نبات برای فاش نشدن رازش توسط تهدیدهای حرمت، خانه را ترک می کند و فتانه نیز که به آرامی سعی دارد گذشته اش را به فراموشی بسپارد، راضی به ادامه این نقشه نیست. نبات دوباره به خانه بازمی گردد تا قبل از اعتراف به نقشه ای که برای کلنل کشیده اند و ناخواسته سورچی نیز در دام آنها افتاده، آنجا را ترک نکند. اما در پاسخ نبات، سورچی خبر شفا یافتن کودک کلنل را به نبات می دهد و به او می گوید کلنل امام رضا(ع) را به خواب دیده و حالااو خواستار دیدن نجمه (فتانه) شده است. نجمه نزد کلنل می رود و می فهمد کودک کلنل سه روز پیش با مرگش شفا یافته و کلنل این اتفاق را نشانه شفاعت امام رضا(ع) می داند. کلنل هزار سکه را به نجمه می دهد و به دست و پای او می افتد تا به همراه او و جسد کودکش راهی مشهد شوند تا کودکش را در جوار مرقد امام رضا(ع) به خاک بسپارد. فتانه که اکنون کاملا در نقش نجمه فرو رفته و در او استحاله یافته است، هزار سکه را به حرمت می دهد و راهی خراسان می شود.
اگر بپذیریم تئاتر نمودی از واقعیت است و کارگروه نمایشی، سعی در به نمایش درآوردن بخشی از زندگی که همه در آن مشترکیم داشته پاسخ به چند سوال اهمیت دوچندانی می یابد؛ نخستین سوال این است که آیا نمایشی که به تماشای آن نشسته ایم حقیقت دارد؟ یعنی آیا اتفاقات و شخصیت ها و کلام و... این نمایش به آنچه ما از زندگی پیرامون خود می شناسیم نزدیک است؟ نمایش «خداحافظی نکردی...» از این نظر، هم به واقعیت نزدیک است و هم از آن می گریزد. آنجا که درگیر مسائل کلی انسانی می شود، عام بودنش به باورپذیری مخاطب کمک می کند و آن هنگام که وارد جزییات و عناصر تشکیل دهنده آن کلیت می شود، از واقعیت دور می شویم. ازدواج دختری جوان و یک پیرمرد، کودک مریض و لاعلاج و تلاش مادر برای نجات وی، پسری بی بند و بار و خلافکار و پدری مومن و معتقد و ساده، زنی رقاصه و روسپی اما پشیمان و غیره و غیره، همه از زندگی واقعی جامعه وام گرفته شده است و خصلتی کلی نما و عام دارد. اما مساله این است که به صرف عام بودن این مسائل، باورپذیری برای مخاطب اتفاق نمی افتد. این عام بودن تنها با کمک دقت در جزییات پردازی و پرداخت داستان و شخصیت ها و رنگ و بعد دادن به آنها و داشتن انگیزه های روشن است که به باورپذیری مخاطب می انجامد. نگاه سراسر تیره یا روشن به اتفاقات و شخصیت ها و عدم واکاوی دقیق انگیزه های شخصیت ها و واگذاری این مسائل به اصل «حادثه» و «تصادف»، از زندگی پیچیده و ابعاد گوناگون زندگی آدمی می کاهد و بر میزان باورپذیری آن تاثیر می گذارد. فتانه بر حسب یک حادثه (ورود به نقشه نبات و ادعای خواب نما شدن و امام رضا(ع) را به خواب دیدن) از فتانه بودن خود دست می شوید و به نجمه تبدیل می شود. سورچی و کلنل (خدمتکار و کارفرما) هر دو کاملا تصادفی صاحب کودکی لاعلاج هستند و هر دو با دو روش مختلف سعی در علاج کودک مریض خود دارند. کلنل که یک مسیحی است و در طول سه چهارم از نمایش علاقه ای به پذیرفتن نجمه و شرط او (هزار سکه در ازای شفای کودکش) ندارد به یکباره آنچنان دچار عشق امام رضا(ع)، به طور عام و معنویت به طور خاص می شود که نه تنها می خواهد کودکش را در جوار حرم ایشان به خاک بسپارد بلکه درجه و اعتبار نجمه را نیز به اندازه یک قدیس بالامی برد. اما به رغم تحولاتی که برای کلنل و فتانه رخ می دهد، حرمت در پایان همچنان در نیمه تاریک داستان باقی می ماند و اصلا تحت تاثیر اتفاقات قرار نمی گیرد و سورچی که نامش بر عنوان نمایش نیز سنگینی می کند با وجودی که در ظاهر تحت تاثیر شفای کودک کلنل قرار می گیرد اما این شفا یافتن چیزی بر داشته های قبلی او نمی افزاید و تقریبا در پایان نمایش همان است که در آغاز بود. در این داستان پدر و پسر، هر دو در همان جبهه آغازین خود می مانند و نبات و کودک او نیمه کاره رها می شود و کلنل و فتانه نیز تحت تاثیر این اتفاق (هر چند نادر اما قابل باور) از جبهه مخالف به جبهه موافق سورچی وارد می شوند.
غنای کلام و شاعرانگی تصنعی آن مساله دیگری است که باید زیر عنوان همین سوال نخست به آن پرداخت. تا چه میزان کلام آهنگین و غنی و پر از ارائه «نبات»، دختری جوان که تا چشم باز کرده به همسری پیرمردی درآمده و گذشته ای نامعلوم نیز دارد، باورپذیر است؟ قطعا این غنای کلام، کلام زنی اینچنینی، آن هم در دوره ای که نمایش در آن می گذرد نیست. نبات در بعضی صحنه ها، بیشتر در یکی دو تک گویی آغازین نمایش که البته آن هم نیمه کاره رها می شود، آنچنان در باب زندگی و جبر و اختیار و... زبان به سخن می گشاید که مخاطب دهانش از حیرت باز می ماند و نمی تواند آن جملات را از نبات بپذیرد. این مجذوب کلام و شاعرانگی بودن، صدالبته در مورد شخصیت هایی همچون فتانه (نجمه) و حرمت نیز صدق می کند. این جنس از کلام همچنین بیشتر از آنکه خصلتی دراماتیک و پیش برنده داشته باشد، باعث تاخیر در سرعت وقوع اتفاقات داستان می شود و ماجرا به طول می انجامد؛ ضمنا حتی از مشخص کردن زمان و مکان دقیق وقوع اتفاقات نیز عاجز است. استفاده از این زبان شاعرانه و ادبی و گوش نواز برای هر چهار شخصیت نمایش و مجذوب و مسحور آن شدن، آنچنان بر فضای نمایش سایه افکنده که بازیگران را به «سر»هایی سخنگو تنزل داده که نه تنها از نمایش واقعی و منطقی احساسات خود عاجزند بلکه توان خلق تصاویری متنوع را نیز ندارند. نگفته پیداست که این ضعف بیشتر از آنکه متوجه امکانات دراماتیک این زبان باشد به ضعف در پرداخت نویسنده بازمی گردد که نتوانسته از عهده انجام آن بر بیاید. به این مساله باید استفاده بیش از حد از تکیه کلام هایی همچون «به قدر کفایت...» توسط همه شخصیت های نمایش را نیز افزود.
دومین سوالی که مطرح می شود این است که آیا نمایش مورد نظر، نمایشی صادقانه است؟ تئاتر همواره با ایجاد توهم واقعیت بر صحنه، سعی کرده به افشای حقیقت بپردازد و در این راه از هرگونه ترفند و حیله گری مختص به امکانات و ابزارهای خود نیز استفاده کرده است. این توسل به حیله گری و بازی، ذاتا مغایرتی با عدم صداقت و کتمان حقیقت ندارد. نمایش «خداحافظی نکردی...» صدالبته سعی داشته بازتابی صادقانه از اتفاقی ممکن را نشان دهد و به این منظور به عمیق ترین لایه های زندگی تعدادی از مردم فرودست نیز رسوخ کرده اما با نجات و اصلاح شخصیت اصلی (فتانه یا نجمه) در آخرین لحظه نمایش، از اشتیاق مخاطب برای پایان خوش ماجرا سود جسته و با مخاطب بازی می کند. این اتفاق، هر چند ممکن، اما کمتر رنگ و بویی صادقانه دارد.
سومین سوال این است که تا چه میزان مخاطب توان پیش بینی اتفاقات داستان را دارد و می تواند قبل از وقوع اتفاقی، پیشاپیش آن را حدس بزند. طبیعی است هر چه هنرمند نسبت خود را با موضوع های قالبی و شخصیت های قالبی کم کند، مخاطب نه تنها کمتر امکان پیش بینی کردن صحیح را پیدا می کند بلکه از غافلگیر شدنش لذت بیشتری نیز برده و بیشتر درگیر داستان و علاقه مند به دنبال کردن آن می شود و این نیز در جهت تقویت همان خصلت سرگرمی هنر است. اما نمایش «خداحافظی نکردی...» با تمام قوایش از موضوعی قالبی و شخصیت هایی قالبی سود جسته و با بهره گیری از همان فرمول های آشنای عامه پسند (بهره گیری از راهی سریع برای کسب موفقیت و پرهیز از درگیر شدن با مسائل پیچیده آدمی) سعی کرده با چنگ و دندان مخاطبش را نگه دارد و کمابیش در این راه موفق نیز شده است. بهره گیری از این فرمول ها که بارها و بارها نتیجه شان بر همگان مشخص شده، در بیشتر موارد لذت کشف و غافلگیر شدن را از مخاطب دریغ می کند و دودستی همه چیز را به مخاطبش منتقل می کند. این نمایش ها که مخاطب شان را دست کم می گیرند همواره پس از خروج مخاطب از سالن از خاطره ها پاک می شوند و نشانی از خود به یادگار نمی گذارند.
آخرین سوال که از مهم ترین سوال هاست این است که آیا نمایش، همان مطالب قدیمی و کهنه و نخ نما شده را تکرار می کند یا حرفی نو برای گفتن دارد و بر بینش ما نسبت به خویش و دیگران می افزاید؟ نمایش «خداحافظی نکردی...» با بهره گیری از شخصیت ها و موضوعی قالبی و پایانی خوش و تکیه بر اصل تصادف و استفاده از فرمول های آشنا و بارها و بارها جواب پس داده نمایش های عامه پسند، همان راهی را می رود که نمایش های دیگری تحت لوای «تئاتر معناگرا» رفته اند و در این راه جز تکرار همان مطالب نخ نما شده حرفی نو برای گفتن نداشته و ما را به خودمان بیشتر نزدیک نمی کند. همواره راه توبه باز است، آدمی موجودی قابل اصلاح است، ایمان تنها راه نجات انسان است، پول همه چیز نیست، زشتی و بدی بی پاداش نمی ماند و... از مهم ترین مطالبی است که در این نمایش گفته می شود. هر کدام از جمله هایی که به آنها اشاره شد به تنهایی ظرفیت تبدیل شدن به بهترین شاهکارهای ادبی و هنری را دارند اما تنها لازمه این اتفاق طبیعتا طرحی نو درانداختن است.